گلستان سعدی، باب دوم: در اخلاق درویشان

گلستان سعدی

باب دوم: در اخلاق درویشان

حکایت ۱

یکی از بزرگان پارسایی را گفت چه گویی درحق فلان عابد که دیگران به طعنه سخنها گفته اند.  گفت بر ظاهرش عیب نمی بینم و از باطنش غیب نمی دانم.

هر  که  را  جامه پارسا   بینی

پارسا  دان  و  نیکمرد   انگار

ور ندانی که در نهانش چیست

محتسب را درون خانه چه کار

حکایت ۴

دزدی به خانه پارسایی در آمد. چندان که طلب کرد چیزی نیافت.  پارسا با خبر شدگلیمی که بر آن خفته بود در رهگذر دزد انداخت تا محروم باز نگردد.

شنیدم  که  مردان  راه خدای

دل دشمنان هم نکردند تنگ

تو را کی میسّر شود آن مقام

که با دوستانت خلاف است و جنگ

مودّت اهل صفا چه در روی و چه در قفا، نه چنان که از پست عیب گیرند و در پیشت میرند.

در برابر      چو     گوسفند     سلیم        در   قفا     همچو     گرگ     مردمخوار

هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد        بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد