در شهری مردی درزی بر دروازه شهر دوکان داشتی بر در گورستان، و کوزۀدر میخی آویخته بود و هوسش آن بودی که هر جنازۀ که از شهر بیرون بردندی وی سنگی در آن کوزه افکندی و هر ماهی حساب آن سنگها کردی که چند کس بیرون بردندی و آن کوزه را تهی کردی و باز سنگ در همی افکندی. تا روزگاری برآمد، درزی نیز بمرد. مردی بطلب درزی آمد و خبر مرگ او نداشت. در دوکانش بسته دید، همسایۀ او را پرسید که «این درزی کجاست که حاضر نیست؟» همسایه گفت که «درزی نیز در کوزه افتاد.»
گویند روزی نوشروان عادلبرنشسته بود و با خاصّگیانبشکار میرفت و بر کنار دیهی گذر کرد. پیری را دید نودساله که گوز در زمین می نشاند. نوشروان را عجب آمد زیراکه بیست سال گوز کشتهبرمیدهد. گفت «ای پیر، گوز میکاری؟» گفت «آری.» خدایگان گفت «چندانبخواهی زیست که برش بخوری؟» پیر گفت «کشتند و خوردیم و کاریم و خورند.» نوشروان را خوش آمد. گفت «زه». در وقتخزینه دار را گفت تا هزار درم به پیر داد. پیر گفت «ای خداوند، هیچکس زودتر از بنده بر این گوز نخورد.» گفت «چگونه؟» پیر گفت «اگر من گوز نکشتمی و خدایگان اینجا گذر نکردی، آنچ ببنده رسید نرسیدی و بنده آن جواب ندادی. من این هزار درم از کجا یافتمی؟» نوشروان گفت «زهازه». خزینه دار در وقت دو هزار درم دیگر بدو داد بهر آنکه دو بار «زه» بر زبان نوشروان رفت.
(در حدود ۵۳۸ هجری \ ۱۰۴۳ میلادی، ترجمه ابوالمعالی نصراللّه)
* * * * *
كليلهودمنه:
«کلیله و دمنه» نام کتاب معروفی است که اصل آن تقریباً در دو هزار سال پیش از این به زبان هندی قدیم (سانسکریت) نوشته شده و بعد به دستور انوشیروان دادگر، پادشاه ساسانی (۵۷۹-۵۳۱ میلادی)، از زبان هندی به زبان فارسی میانه (پهلوی) ترجمه شده و مدتها بعد به وسیله ابن المقفع به زبان عربی و پانصد سال بعد از آن، در حدود سال ۱۱۴۳ میلادی، توسط ابوالمعالی نصرالله به زبان فارسی نو در آمده است.
ترجمه فارسی کلیله و دمنه که در هفتصد سال پیش از این نوشته شده، کتاب بزرگی است که انشاء آن مانند سایر کتابهای قدیمی استادانه و مشکل است و چون لغتهای عربی زیاد در آن بکار برده شده خواندنش خالی از دشواری نیست.
نویسنده ای که اصل کتاب کلیله و دمنه را نوشته مقصودش این بوده که در میان قصه ها و حکایتها دستورهای اخلاقی و رازهای زندگی خوب را بگنجاند، تا خوانندگان کتاب در عین حال که داستان و افسانه می خوانند آن چیزها را بخوبی بشناسند. بیشتر قصههای کتاب هم از زبان حیوانات ساخته شده و دو کلمه «کلیله و دمنه» هم نام دو شغال است که حکایات کتاب از قول آنها گفته شده است.