منتخبی از شاهنامه فردوسی: بنیاد نهادن جشن سده

شاهنامه فردوسی

بنیاد نهادن جشن سده

 

یکی روز شاه جهان سوی کوه

گذر کرد با چند کس هم گروه

 

پدید آمد از دور چیزی دراز

سیه رنگ و تیره تن و تیز تاز

 

دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون

ز دود دهانش جهان تیره گون

 

نگه کرد هوشنگ با هوش سنگ

گرفتش یکی سنگ و شد پیش جنگ

 

بزور کیانی بیازید دست

جهانسوز مار از جهانجو بجست

 

برآمد بسنگ گران سنگ خرد

هم آن و هم این سنگ بشکست خرد

 

فروغی پدید آمد از هر دو سنگ

دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ

 

نشد مار کشته ولیکن ز راز

پدید آمد آتش از آن سنگ باز

 

هرآنکس که بر سنگ آهن زدی

ازو روشنایی پدید آمدی

 

جهاندار پیش جهان آفرین

نیایش همیکرد و خواند آفرین

 

که او را فروغی چنین هدیه داد

همین آتش آنگاه قبله نهاد

 

بگفتا فروغیست این ایزدی

پرستید باید اگر بخردی

 

شب آمد برافروخت آتش چو کوه

همان شاه در گرد او با گروه

 

یکی جشن کرد آن شب و باده خورد

سده نام آن جشن فرخنده کرد

 

ز هوشنگ ماند این سده یادگار

بسی باد چون او دگر شهریار